خبر ساز - چهارمحال و بختیاری، مریم رضیپور؛ صدایش قطع و وصل میشد گفتم بابا علی 6 ماه است که نیامدی به ما سر بزنی دلتنگت هستیم، مادرت بیتابی میکند یه سر به ما بزن بعدش دوباره برو.
مادرش کنارم ایستاده بودم و قطرات اشک به پهنای صورتش میریخت، بغض امانم را بریده بود.
صدایش آرام بود و قلبش مطمئن گفت پدرم اینجا اوضاع خوب نیست، خوب یادم هست اوایل جنگ سوریه با داعش بود، پسرم گفت تکفیریها و وهابیها میخواهند حرم حضرت زینب(س) را خراب کنند، اگر در سرزمین کربلا خیمههای حضرت را آتش زدند اینجا میخواهند حرم به آتش بکشند، گفت بابا حالا با این وضعیت برگردم؟ صدایش برای چند ثانیه قطع شد اما صدای نفسهایش را میشنیدم از بچگی همینطور بود همیشه ادب و حیا داشت منتظر پاسخ من بود مطمئن بودم اگر بگویم بیا، میآمد اما مگر میشد چنین خواستهای داشته باشم.
تمام تنم یخ کرده بود و آن حرفهایی که بر زبانم جاری شد را فقط به اذن خدا گفتم، مادرش مقابلم ایستاده بود او هم منتظر پاسخ من بود در مخمصه تلخی گرفتار بودم اما جوابش آن قدر شیرین بود که تمام آن اوقات تلخیها را شُست و برد، لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم بمان پسرم و دفاع کن از حرم بی بی...
از همان روزهایی که آمریکا به عراق حمله کرد علی هوای رفتن داشت قلبش آرام و قرار نداشت وقتی تلویزیون صحنه جنگ را نشان میداد و صدای مردم مظلوم عراق را میشنید بیتاب میشد بارها شنیدم که برادرش میگوید که پیامبرمان فرموده هر کس صدای مظلومخواهی مسلمانی را بشنود اما اجابت نکند مسلمان نیست.
همیشه با وضو بود...
همیشه با وضو بود در ایام محرم و صفر میداندار هیأت بود و همیشه مداحی با علی بود حالا هم هر وقت به هیأت میروم صدای علی در گوشم است.
نمیدانم چطور هیچ وقت از کارهایش سر درنیاوردیم همیشه همان کاری را میکرد که دلش میگفت بالاخره خودش هر طوری که شده بود به عراق و نیروهای مردمی رساند در آنجا آرپیچیزن و چریک جنگی بود سنگرهایشان در وادیالسلام بود، تانک شکار میکرد، این را هم ما بعدها فهمیدیم خودش که حرفی نمیزد.
در جنگ 33 روزه لبنان از نیروهای حاج قاسم سلیمانی بود
بعد از درگیریهای عراق با نیروهای حاج قاسم سلیمانی همراه شد و این آغاز همراهی او با محور مقاومت بود، برای جنگ 33 روزه عازم لبنان شدند و آن جا باب آشنایی حاجی و علی بود، دیگر روحیه مقاومت با جسم و روح علی عجین شده بود.
علی هیچ وقت از این رفت و آمدهایش چیزی به ما نمیگفت که مبادا نگرانش نشویم همیشه فقط التماس دعا داشت حتی از ما نمیخواست برای شهادتش دعا کنیم.
وقتی بعد از جنگ 33 روزه از لبنان برگشت بسیار لاغر و نحیف شده بود بعدها فهمیدیم زمان طولانی آن جا استتار کرده و در کمین نیروهای اسرائیلی نشستهاند.
من و مادرش آرزوی دامادی علی را داشتیم
علی مجرد بود و من و مادرش آررزوی دامادیش را داشتیم هر بار که برمیگشت به خانه این بحث را پیش میکشیدم اما او هر بار بحث را عوض میکرد این بار هم گفتیم اما علی گفت هنوز وقت بسیار است.
بعد از شکست اسرائیل در جنگ 33 روزه و گذراندن دورههای نظامی علی و دوستانش از لبنان به سوریه منتقل شدند.
علی از طرف نیروهای حزبالله به سوریه رفت
آن موقعها هنوز به طور روشن و شفاف نیروهای ایرانی در سوریه حضور نداشتند علی که دیگر در جبهه مقاومت به حاج عباس معروف بود از طریق نیروهای لبنانی عازم سوریه شده بود.
آن روزها کسی نمیدانست در سوریه چه خبر است اما علی همیشه از رفتن به سوریه حرف میزد جزء اولین نیروهای ایرانی بود که به سوریه رفت.
روزهای نخست حمله داعش به سوریه خیلی از این سرزمین به اشغال نیروهای داعشی درآمده بود و داعشیها مُدام پیغام میفرستادند که به زودی حرم بی بی زینب را خراب میکنیم این را حتی بر روی دیوارههای حرم هم نوشته بودند.
سید حسن نصرالله برای علی و دوستانش پیغام فرستاد
در همین حین سید حسن نصرالله برای علی و دوستانش پیغام فرستاد که ای مجاهدان راه حق نگذارید عمهمان زینب بار دیگر به اسارت برود این موضوع را من بعدها از یک فرمانده ارشد سپاه قدس شنیدم و از خودم نمیگویم.
وقتی پیام به علی و دوستانش میرسد جنگ با داعش آغاز میشود به طوری که داعشیها که تا نزدیکیهای حرم رسیده بودند به عقب رانده میشوند.
علی در همان درگیری به تنهایی 20 داعشی را به هلاکت میرساند.
علی، اولین شهید مدافع حرم جمهوری اسلامی ایران
به ایران پیغام فرستاده میشود که نیروهای کمکی عازم سوریه شوند و تا آمدن نیروهای ایرانی علی و دوستانش از سه محور به نیروهای داعشی حمله میکنند در یکی از این حملهها که علی جلو میرود مورد هدف داعشیها قرار میگیرد و در حالی که چندین گلوله به سر و چشمانش اصابت میکند به حالت سجده بر زمین میافتد و در روز تولدش یعنی ۹ بهمنماه ۱۳۹۱ برای همیشه به آسمان پَر میزند و همان جا به شهادت میرسد نیروهایش که منتظر علامت علی بودند وقتی از او صدایی نمیشنوند جلو میروند و با پیکر علی روبهرو میشوند و او را به عقب برمیگردانند.
علی آرزوی شهادت داشت بارها میگفت که در خواب امام حسین را دیده که به او بشارت شهادت داده و اینکه خود ارباب او را به محور مقاومت فراخوانده است.
خودش میگفت من در سرزمینی بین عراق و ایران به شهادت میرسم.
علی، اولین شهید مدافع حرم جمهوری اسلامی ایران در سوریه بود که خیلی مظلومانه به شهادت رسید از طرف سفارت ایران در سوریه خبر شهادت او را به ما رساندند.
در مظلومانهترین حالت به ایران منتقل شد وقتی وارد شهرکرد شد هیچ کسی خبر نداشت علی کجا بوده و چگونه به شهادت رسیده چون آن موقعها نمیخواستند وجود نیروهای ایرانی در سوریه علنی شود.
ملائکه به تشییع علی آمده بودند
مطمئن بودم زمان تشییع علی، زمانی که پیکر پاک شهید تشییع میشود، ملائکه از آسمان به زمین فرود آمده و همراه با مردم، شهید را تا آرامگاه خود همراهی میکنند.
وقتی علی را داخل خانه همیشگیاش میگذاشتند خواستم که خودم پیکر او را در آغوش بگیرم و برای آخرین بار بوسه بر پیشانیش بزنم من و مادرش از او سیر نشدیم بارها و بارها خاطراتمان را با او مرور میکنیم و مادرش هر بار میگوید چرا ما دامادی علی را ندیدیم و گاه روی چشمانش شبنمی از اشک مینشیند.
بعدها که دیگر همه چیز آشکار شد از طرف مقام معظم رهبری از ما دعوت به عمل آمد که به حضور آقا مشرف شویم آن جا آقا در حق علی و ما سنگ تمام گذاشتند ایشان در سخنان خود گفتند ما ملت ایران و جهان اسلام به مجاهدانی چون شهید علی عسگری افتخار میکنیم دیگر نمیدانم علی چه کارها و رشادتهایی کرده بود که رهبری این چنین گفتند.
چندباری هم با حاج قاسم سلیمانی دیدار کردیم همین دیدارها و دلجوییها آرامش قلب ما بود بعد از شهادت حاجی انگار دوباره پسرم را از دست دادهام.
چهار فرزند پسر دارم که علی کوچکترینشان بود خیلی مومن و مهربان بود و من و مادرش خیلی به او وابسته بودیم دلمان برایش تنگ شده اما راضی هستیم به رضای خدا که فرزندمان در راه دفاع از حرم بی بی زینب به شهادت رسیده است.
پایان پیام/68024